نوروز تمام شد و رفت و ما
حالا دوباره برگشتهایم
که سال دیگری را آغاز
کنیم
معلوم نیست تا کی دوباره
دوام بیاوریم
معلوم نیست تا کی از
باران و بهار و شکوفهها
لذت ببریم و همه چیز را
بد نبینیم.
معلوم نیست تا کی دوام
بیاوریم و از خودمان و
دیگران و شهر و دیارمان
بد نگوییم
معلوم نیست تا کی و کجا
دوام بیاوریم و باز مثل
روزهای عادی سال
مثل بعضی از خودمان زیر
پای هم را خالی نکنیم.
نوروز و تعطیلات نوروز
تمام شد و رفت و ما حالا
دوباره برگشتهایم که کار
کنیم
نوروز عیدی دادیم و عیدی
گرفتیم و خوشحال شدیم
و حالا معلوم نیست تا کی
هوای عید توی سرمان بماند
و خوشحال شویم و خوشحال
کنیم.
سال تازه آمده است و ما
از درونمان احساس خوبی
داریم
حالمان خوب است و البته
انگار میترسیم؛
میترسیم از روزهایی که
بیایند و ما تازگی را از
دست بدهیم.
میترسیم از روزها و
شبهایی که دوباره خسته
شویم و باز بگوییم که این
سال کی تمام میشود
حالا در حال سبکو سنگین
کردن روزهای آغاز سال
هستیم.
میخواهیم بدانیم این
روزهای آغاز سال روزهایی
نیکوست یا نیست ؟!
ما این روزها مدام به این
فکر میکنیم که سالی که
نکوست از بهارش پیداست ؟
فعلا از بارانهای بهاری
و شکوفهها و درختها و
خاطرههای نوروز
و دید و بازدیدها و
تبریکها شادیم و
میخندیم
انگار که بعضی از ما فقط
باید تعطیل باشیم و
بخوریم و بخوابیم و
بگوییم و بخندیم که از
زندگی لذت ببریم
همین است که میترسیم از
روزهایی که باید کار کنیم
و خسته بشویم.
انگار بلد نیستیم و
نمیدانیم که لحظهها
میگذرند
و نوروزها میآیند و
میروند و آنچه میماند
نتیجه کارهای ماست.
نوروز تمام شد و رفت
ما رفتیم و برگشتیم و
حالا سالی دیگر پیشروی
ماست؛
سالی که خودمان بیشترین
سهم را در چگونه گذراندن
آن داریم
سالی که باز هم تمام
میشود
و این ماییم که باید در
پایان آن دوباره بهبهارش
بنگریم و ببینیم آیا
واقعا سالی که نکوست از
بهارش پیداست ؟